غروب عاشورا.میدان امام حسین علیه السلام

شاید هرجای دیگر بود دور خیمه ها را نرده می گذاشتند و چند تا هم پلیس و اینها که نظم رعایت شود...ولی میدان "امام حسین علیه السلام "غروب عاشورا حال دیگری داشت

مردم پخش شده بودند توی میدان.کنار خیمه ها.غروب بود و هوا گرفته.مداح دم گرفته بود و مردم سینه می زدند.خورشید داشت غروب می کرد که صدای سنج ها بلند شد.گویی که صدای هلهله یزیدیان باشد

شمر با مشعل به طرف خیمه ها آمد و آن ها را یک به یک دقیقا کنار ما،آتش زد...

خدا می داند که فضا چه حالی شده بود..گویی که ما را در صحرای کربلا در غروب دهم محرم سال ۶۱ رها کرده بودند و داشتیم نظاره گر سوختن خیمه ها می شدیم...

لا یوم ک یومک یا ایاعبدلله

دلم شب کاظمین می خواهد

پیاده رفتنمان تا محل خوابمان

محل خوابی که تا به آن روز مانندش را ندیده بودیم 

و من تا مدتها خودم را سرزنش می کردم که چرا دوربین نیاوردم

و خواب شیرینی که از فردا و صبحانه و ناهار حضرتی خوردنش بی خبر بودیم

از مهمانی گرفتنی که ثابت کرد،عجیب به کاروانمان عنایت دارند...

آخرین روزهای سال قمری!

از چند روز پیش دارند سیاهی می زنند به خیابان ها.

اینبار ولی بنر ها خیلی بزرگتر شده نسبت به سال های پیش ...خیلی زیاد و بزرگ

کاش یکذره معرفتمان هم عمیقتر می شد!

ازخیلی وقت ها پیش،از مظاهر آمدن محرم،علم های بزرگ را دوست داشتم که روی تیرهای برق می زدند

یادش بخیر آن روزها که منتظر سرویس مدرسه بودم راهم را کج می کردمو میرفتم از زیر علم سر کویمان رد می شدم!

جناب مستخدم!

جناب مستخدم

در این روز عیدی،دلم برای حلویاتی که از کربلا خریدی و خوردم!یک ذره شده

یادت هست سهم بقیه را هم می خوردیم؟!